رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۲۰

چند طرح برای یک خودنگاره

  همیشه از دیدنِ ابرها حیرت می‌کنم. قیدِ همیشه و صفتِ حیرت در کنارِ یک اتفاقِ روزمره شاید چندان قابلِ درک نباشد. اما من هر روز به آسمان نگاه نمی‌کنم. هر ساعت پنجره را باز نمی‌کنم. گاهی به آسمان خیره می‌شوم و همیشه از دیدنِ ابرها حیرت می‌کنم.   چند روزِ پیش ابرها را ورانداز می‌کردم. سلسله‌ی باریکِ ابرهایی را که در یک قدمی بودند. در یک قدمیِ دریا. سر که بر می‌گرداندی در یک قدمیِ زمین. اگر نقاش بودم تصویرِ خودم را، محاصره در زنجیرِ ابرها، حیرت زده و حیران، با لبخندِ تازه‌ای گوشه‌ی لب و بغضِ مرده‌ای در گوشه‌ی چشم، خطوطِ بریده‌ی چهره‌ام را، در محاصره‌ی جرقه جرقه های ابرها، در خیال، تصور می‌کردم، تا بلکه، یک روز، قلم بزنم.   اما من نقاش نیستم. نقش‌ها را در خاطره‌ام نگه می‌دارم. نقش‌ها را به کلمه‌ها می‌چسپانم، یا شاید برعکس، کسی نمی‌داند.   بالاخره کلمه‌ها پیشی می‌گیرند. قدم‌های رفته را رفته‌رفته به کلمه می‌شمرم. کلمه‌ها پیشی می‌گیرند و چشم بر می‌گردانم. گرِدیِ تیره‌ی آسمانِ آن شبی را به خاطر می‌آورم و سر در قدم‌هایِ پوست‌پوست شده‌ام فرو می‌برم.   می خواستم از شب‌های بولونیا بنویسم. از