رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۲۰

در معرفی و اهمیتِ حسن بنی هاشمی

در جناح آنلاین بخوانید. با تشکر از عبدالله آبیِ عزیز http://janahonline.ir/3979/

یک نامه ی عاشقانه (2)

 در پناهِ نورِ دورم. بر فرازِ رازِ نزدیک.    قلب نمی‌شکند. تا به حال هیچ قلبی نشکسته. این نوکِ انگشتِ شصتِ پاست که تیر می‌کشد. این تیر است که استخوان‌ها را در می‌نوردد. این استخوان است که جُم نمی‌خورد. کرخت و گنگ رو به روی هیچ‌ کسِ دنیا می‌ایستی و گم می‌شوی. توی دالانی که بارِ خوابِ بعیدی بر آن سنگینی می‌کند.    در توصیفِ احساساتم هیچ وقت به خوبیِ هیچ کس نبوده‌ام. به خصوص به خوبیِ تو. من به بدیِ خودمم. همیشه به بدیِ خودم بوده‌ام. یک روز به منتهایِ بدیِ خودم خواهم رسید. بی‌خیال و بی چرا.    امروز باز گنگِ کابوس زده‌ای شده‌ام که جانش از شش جهت در رفته. حرف‌هایی یک روز گفته شده‌اند و چنان هم گفته شده‌اند که هر بار توی پوستِ آدم مورمور می‌شوند. چه ظلمی به خود کردیم. به خصوص وقتی که غرضِ گوینده به کل چیزی دیگر بود. به خصوص گوینده اصلا بی غرض بوده. گوینده ناتوانی بوده بی خبر از عمقِ ناتوانی‌اش. گیج و در حالِ دست و پا زدن، به هر قیمتی، به هر کلمه‌ای. کلمه این وقت‌ها بارِ معنایی ندارد، چاهِ فروبرنده است و زبان ریسمانی که آدمِ افتاده در چاه بر آن چنگ می‌اندازد. ریسمان که نه خراشِ سن

Abbozzo per un ritratto

رو به این پنجره‌ی عمود توی اتاق کنارِ همین میز مطالعه نشسته‌ام‌‌. نیمی از این تصور آسمان است. آبیِ کمرنگِ دمِ غروب. چه رعد و برقی. یک دم پاره‌پاره‌ی ابرها را دیدم. خطوطِ روشن. جرقه. جرقه. جیغِ رگ‌های آسمان. آن زیر نورِ کمرنگ هی رنگ می‌گیرد و هی می‌میرد. باز روشنی. یکسره روشنی. یکسره اما فقط یکدم. نیمِ دیگر این ساختمانِ حومه‌ای با رنگِ رفته‌ی دمِ غروبش. کرکره‌ی پنجره‌ها همه کشیده پایین. در وسطِ این قاب، چند تا درختِ سرو. جُم نمی‌خورند. صدای آوازِ دختری. بلند. با هر چه در توان. صدای آوازی که هیچ خبر ندارد اینجا نوشته می‌شود. چه نفسی دارد. چه رعدی. اوه. خطوطِ بیشتر. جیر‌جیرِ یکسره دمادمِ جیر‌جیرک‌ها و گاهی هم پارسِ سگی. واق واق. جیغ جیغ. مخلوطِ سر و صدا، آوازهای آدمیان. را شنیده ای؟ صدای بادی از دور با هوا آغشته.‌ گاهی هم ماشینی رد می‌شود. یا دری بسته.   به خودم از پسِ خودم فکر می‌کنم‌. به یکی که نشسته روی صندلی کنارِ یک میزِ مطالعه رو به عمودِ پنجره. نیمی از پس‌زمینه‌ی تصویرش آسمان. نیمِ دیگر پریده‌رنگِ دیوار و سفیدِ کرکره. چراغی از درزِ پنجره‌ی پایینی روشن می‌شود. با گذرِ زمان پیش م

هیچ زبانی اصیل نیست؛ مختصری درباره ی روابطِ متقابلِ زبان با زبان، گویش با گویش و زبان با گویش

 این یادداشتِ مختصر بخشِ کوچکی از کاری است که مدتی است به آن مشغولم و حالا حالاها کار دارد. این را قلم انداز و با توجه به ادعاهای در جریان و تنش های رو به افزایش نوشته ام. هیچ بدم نمی آید خوانده شود و پیرامونِ آن بحث و نقدی در بگیرد. اما انتشارِ یادداشت های چند ماهِ پیشمان در سایت های محلی بهم ثابت کرد که اغلب کسی با متن سر و کاری ندارد. حوصله ی خواندن نیست. در هر دو طرفِ ماجرا یک سری حرف های بی پایه در حالِ رد و بدل شدن است که در این آشوبِ فراگیر جز وحشتم نمی افزاید. بنابراین این بابِ گفتگو را همینجا فراز کرده نگه می دارم تا حداقل خودم بدانم چه در سر دارم و نقشه ی راهم باشد.       هیچ زبانی اصیل نیست. اگر اصالت را سرچشمه در نظر بگیریم، حتی اگر چنین سرچشمه ای روزی روزگاری وجود می داشته است، هیچ زبان و گویشی امروز خودِ آن سرچشمه نیست. ماهیتِ پویا و دائما در حالِ تغییرِ زبان در اغلبِ تعبیرهای رسمی و غیرِ رسمیِ جناح های درگیر و بیشتر متخصصین نادیده گرفته می شود. مرزِ میانِ زبان و گویش هم مرزِ مشخصی نیست که همه بر سرِ آن توافق داشته باشند. جر و دعوایِ بیخود هم بر سرِ مرزگذاری نباید داش

طاقِ نور در خیالِ برکه؛ کمی درباره ی «برکه ی خشک» فیلمی از حسنِ بنی هاشمی

 از برکه ی خشکِ حسنِ بنی هاشمی (محصولِ 1351 سینمای آزادِ ایران، با بازیگریِ ابراهیم منصفی و طاهره هاشمی)، نسخه ی نیمه جانی مانده با صدای خراب و نخ به نخ شدنِ بافتِ تصویر. دیدنِ زیباییِ فیلم به دیدنِ زیباییِ آفتابِ در حالِ غروبی می مانَد که از پسِ گرد و غبارِ بندر در پشتِ شیشه ی ماتی به تماشای آن نشسته باشیم. دور و گنگ اما همچنان و هنوز زیبا .     از شیراز که به سمتِ لار در حرکت باشیم اولین گنبدهای برکه [1]  و مناره های مسجد خبر از جغرافیا و متنِ فرهنگیِ دیگری می دهند که امروزه هرمزگان و جنوبِ فارس و شرقِ بوشهر و آنسویِ خلیجِ فارس را در بر می گیرد. فیلم های حسنِ بنی هاشمی در بسترِ این جغرافیا هستی گرفته اند. مساجد و برکه ها پا به پای دریا نه فقط پس زمینه ی جغرافیایی، بنابر اهمیتشان در زیستِ روزمره ی مردم و حافظه ی فیلمساز، بُنمایه های آثارِ اویند. این عناصرِ جغرافیایی البته در فیلم های داستانیِ کوتاهِ او محلِ تجربه ورزیِ سینمایی قرار می گیرند و در آثارِ مستندش دریچه ی ورود اند به متنِ جغرافیایی-فرهنگیِ خاصِ این مناطقِ خودمونی نشین و بندری. در واقع کارنامه ی سینماییِ او در نسبتِ میان