رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۲۰

گفتگو در غیاب

      آنچه بیش از همه بی امید وا می گذاردم به تیغِ برنده ای که روی پوستِ خودم می کشم مدام، تلاشِ خزنده و خوش خیالانه ی برخی آشنایانم بر وفقِ مرادِ وضعیت و جماعتی است که زاده و زاینده ی زنایِ زندگیِ برزخی اند. هیچ چیز در دنیا وحشتناک تر از نیتِ خیرِ آدم های ابله نیست. من هم از کسی که محترمانه کسشر می گوید بیشتر بیزارم. نمی خواهم کسی نانِ خودش را قطع کند. اما این جور خوش رقصی های جورواجور توجیهی ندارند. نادانی در همراهیِ همه گیر با یک جنایتِ شبانه روزیِ سیستماتیک و تن دادن به تقلیلِ آدمیزاد به‌ هر چارچوبِ چرکِ متعفنی و ترویج و قرقره ی خوش خیالی هیچ توجیهی ندارد. اما خب آدم ها بر حسب دوری یا نزدیکی، خوبی یا بدی، دوستی یا دشمنی من با آن ها مسیرِ گندِ خودشان را تعیین نمی کنند. گذشته از این ها، دنیای گذشته از صافیِ روان شناسی و روان شناسان، باید برود به درک. من هم که خیلی وقت است وا گذاشته شده ام و اغلب راضی ام.  تنها کاری که متقابلا از دستم بر می آید عمق و بسط دادن به نفوذِ این تیغ توی پوستم است .‌   یک روز از صبح سوسکِ پرنده ی احمقی چسپیده بود به لامپِ بالای سرم توی اتاق. وزّ و وز

واقعیت گراییِ سینما از نظرِ فریدونِ رهنما

  با یادِ احمد    این روزها کارهای رهنما را می دیدم و باز می دیدم و نوشتنی های او و درباره ی او را می خواندم و باز می خواندم به قصدِ خاصی. با دو تن از دوستان در حالِ انجامِ کاری هستیم که یک بخشی از کارِ خودم کِشاندم به رهنما. بی جهت و غرض خلاصه نبود این مراجعه. فکر کردم برای فصلِ آخرِ آن کار و روحیه بخشیدن به نوشته هایم باید فکرِ خودم را به رهنما گره بزنم و خوشه چینِ او باشم. در این میان اما همه چیز به همین ختم نشد. کنجکاوی رفع که نشد هیچ، شاخه های تازه ای سر در آوردند که دهان به پرسش های تازه باز کرده بودند. از این میان رساله ی «واقعیت گرایی فیلم» رهنما جای شگفتی هاست. در زبانِ فارسی تا جایی که من در این لحظه می دانم دو متنِ اساسی داریم که می توان زیرِ عنوانِ «نظریه ی فیلم» آن ها را قرار داد. از این جهت که چارچوبی نظام مند در این باره پدید آورده اند. یکی همین «واقعیت گرایی فیلم» و دیگری «دگرخوانی سینمای مستند» از محمدرضا اصلانی. ( پنهان و آشکار، فکر و فیگورِ رهنما بر این اثرِ اصلانی نیز قابلِ ردیابی است.) پس جا دارد این دو متن نیز با همدیگر خوانده و اندیشیده شوند.    ا

آدم‌های شهر

 دفترچه ای داشتم که در آن چیزهایی به اشاره و گاهی به جزییات می نوشتم تحتِ عنوانِ آدم های شهر. شیراز را پیشِ خودم سعی می کردم گره بزنم به خودم و برعکس. آن دفترچه فعلا مانده شیراز. بهتر البته.‌ زنده اگر بمانم تا برگردم بعدها می توانم آن ها را مرور کنم. کم و زیادشان کنم و بسنجم ارزشی دارند آیا یا نه. این یکی که اینجا رو می شود در نبودِ دفترچه در گوشیِ قبلی  ثبت شده بود.‌ همه  یادداشت های آن گوشی را منتقل کردم به دفترِ یادداشت و این یکی هم به اینجا:   کریم آقای خیابانِ رودکی فکر و خیالِ درستی نداشت. مشنگ بود و دستِ هر کسی را می‌گرفت. از هر عابری چیزی طلب می‌کرد و پشت هر کسی را ممکن بود پا بیندازد و دنبال هر کسی راه می‌افتاد. کریم آقا بود. کم کم در همه جای شهر. از رودکی که رفتیم از دور می‌دیدمش. اوایل خوش و خرم بود. یک روز با یکی از عمه‌هایم توی کوچه‌ی توسلی بودیم که یکی یکهو کیف دستی‌اش را کِشید. عمه ترسیده بود اما کریم عینِ خیالش نبود.  ما از رودکی چند سالی می‌شد که رفته بودیم اما کریم هنوز به چشمِ من این ور و آن ورِ شهر می‌پلکید. حواسم جمعِ حضورش بود. یک روزِ دیگر توی