رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۲۰

یکی دو نکته درباره ی "ما" بودگی

 با امیرحسین حرف ها زدیم و دو نکته ای که باید و در سرم کوبیده می شد را (درباره ی انتخابات و پس از واقعه) برایش شرح دادم. حالا منهای مثال ها و جزییات، اصلِ حرفم را اینجا خلاصه می کنم:  یکی این که بله درست که منطقه ی ما شرایطِ به کلی متفاوتی از شهرهای دیگر و بزرگ دارد. عواملِ تعیین کننده عواملی دیگراند. آگاهیِ مردمانش از جنسی دیگر اند. دغدغه هایشان با دغدغه های یک شیرازی یا تهرانی همخوان نیست. این حرف درست است. چنان که هر منطقه ای با منطقه دیگر متفاوت است. چنان که شرایطِ ایران با اروپا و غرب فرق می کند. چنان که همه ی آن مدل های نظری را نمی شود از زمینه شان خالی کرد و بدون هیچ احتیاطی مو به مو به شرایطِ امروز و تاریخ ایران و خاورمیانه تسری داد. چنان که اصلا اروپا و غرب هم یکدست نیست. چنان که ایتالیا نیز با انگلیس فرق دارد. چنان که فرانسه هم با آلمان فرق دارد. چنان که جنوب و شمالی بودن در ایتالیا هنوز که هنوز است تعیین کننده است. طوری که حتی منِ بیگانه هم در همان برخوردِ اول  متوجه می شوم. اما این مساله هرگز به معنای استثنا بودگیِ ما یا یک وضعیتِ خاص نیست. مثلا این که بوروژوازی به مع

پیش به سوی wu ming پیش به سوی پازولینی

  وو مينگ Wu Ming   یک گروه از نویسندگانِ رادیکالِ چپ گرای فعال در بولونیا هستند که بی نام و نشان و پیوسته و مشترک کارهایی انجام می دهند. آن ها پیش تر در دهه ی 90 در پروژه ی لوسر بلیزت فعال بوده اند. پروژه ای متشکل از تعدادی آرتیست، اجراگر، کارگر و دانشجو که علاوه بر فعالیت های هنری و پژوهشیِ مختلف، زمین ها و ساختمان های ول معطل را نیز اشغال می کردند و گردِ هم می آمدند. این کار را در انگلیسي squatting می گویند. چندک زدن یا به اشغال در آوردن ترجمه های بدی نیستند اما باید متوجهِ وجهِ اجتماعی-سیاسیِ آن نیز باشیم. از این قبیل کارها به طورِ معمولا پیوسته اما نامنظم در گوشه کنارِ بولونیا و احتمالا دیگر شهرهای اروپایی زیاد انجام می شود. وومینگ امروز دامنه ی فعالیت های خود را گسترده تر کرده. رمان های فردی و مشترک، مجموعه داستان ها، کمیک بوک ها، مقالاتِ پژوهشی و ژورنالیستی، یک گروهِ موسیقی پانک راک و یک وبلاگِ فعال به نام Giap . خودِ وومینگ یک واژه ی چینی به معنیِ بی نام است. فعالانِ این گروه نشست های مختلفی در گوشه کنارِ اروپا برگزار می کنند و روابطِ مشترکِ زیادی نیز دارند و در ارتباطِ

طرحی از یک مداخله انتقادی درباره امکانِ کار کردن

 از قبل به آن فکر کرده بودم. به محمدحسین گفتم و چیزکی هم در دفترِ یادداشت نوشتم. حالا باز اینجا طرحی از آن می ریزم.  مساله از اینجا شروع می شود که یک عده ای تصمیم می گیرند کارشان را به انتشاراتی های موجود ندهند و عطای مخاطبِ محدود و نسخه های تک را به لقای هر چیزِ دیگری ببخشند. موردِ محمدحسین توفیق زاده یک موردِ خاص نیست. به نظرِ من یک وضعیتِ مشترکِ ناخوشایندی هست که در مواجهه با آن هر کس دست به انتخابی می زند. مثلا: من خودم ( نه البته به خوش ذوقی و مهارتِ محمدحسین) قبل از مهاجرت می خواستم حتما چند نسخه ی محدود از شعرهای شکسته را منتشر کنم و بدهم به چند تن از دوستان و کسانی که دلم می خواست خواننده اش باشند تا نظرشان را بدانم. البته کارِ من با شک و ترید و ترس خوردگی قرار نبود نمودی داشته باشد. که البته کلا نشد و بهتر که نشد! ایده ی کارِ محمدحسین را نیز طبقِ حرفِ خودش عرفان در سرش انداخته و او تا تهش را رفته و البته می شناسم کسانی را در اینستاگرام، که دست به چنین انتخابی زده اند. چنین انتخابی آگاهانه یا ناگاهانه در خود  پرسش از امکانِ کار کردن و ارائه دادن در وضعیتِ موجود را دارد.  چنی

تکمله بر یک تخیلِ سیاسی؛ شیعه یا سنی؟ مساله این نیست!

 درباره ی یادداشتِ یک تخیلِ سیاسی و بر حسبِ برخی بازخوردها و سوء تفاهماتِ احتمالیِ ناشی از ضعفِ متن و بعد از گپی که با یکی از دوستانم داشتم و از آن جا که مبحثِ حساسِ مطرح برایم اهمیتِ خاصی دارد می خواهم چند و چونِ مساله را کمی برای خودم و شما خواننده ی احتمالی روشن کنم.  اول آن که معترفم به انسجامِ نداشته ی آن یادداشت. توجیهم این است که خب یک یادداشت که بیشتر نیست. اما خب چنین نباید بود. پیشاپیش بگویم من تحلیلِ عینی از چیزی ارائه نمی دهم. چنان که چنین چیزی اصلا ممکن نیست. من نه می خواهم و نه می توانم سنی بودنِ خودم را انکار کنم اما این ربطی به آغازِ آن مطلب ندارد.‌ تک افتادگی ایران و اسرائیل صرفا اشاره به وضعیت صف بندی های موجود در خاورمیانه بود. مثالی بود تا به واسطه ی آن بتوانم توجه مخاطبِ فارسی زبان را به این فاصله ی عمیقِ دو جهان عرب و فارسی زبان جلب کنم.‌ همچنین تا ناکارآمدی سیاست های جمهوری اسلامی در منطقه و پروپاگاندای داخلی اش را مد نظر داشته باشم. البته که به هیچ وجه مخاطبِ من دولتمردان در دو سوی آب ها نیستند. چنان که وضعیت را می بینم و به هر نوع دلبستگی به هر کدام ا

زندگی میدان از دست دادن جان است

 از دفترِ یادداشت:  زندگی میدان از دست دادن جان است. این نقلی است از قولِ حضرتِ علی. این تنها جمله ای است از کل کتاب های دینی دوران دبیرستان که در خاطرم مانده. آن را جا و بی جا در حاشیه های متونِ درسی می نوشتم. زیر لب زمزمه می کردم.  اما بحث حالا بر سرِ از دست دادن است. ... می گوید فردا برویم فلان ساعت فلان وقت تا فلان چیز را از دست ندهیم. رفیقی در اینستاگرام دائما متون و وضعیت ها و استاتوس هایی را به اشتراک می گذارد که نباید از دست داد. فلان مطلب را به هیچ وجه از دست ندهید! بارها از دوستانم شنیده ام که دیدنِ فلان فیلم را از دست نده! یکی از بچه ها هر بار می گوید فرصتِ رفتن به فلان شهر را نباید از دست داد. اگر فرصتش شد و رفتیم، باز نباید فلان کار و فلان غذا و فلان تفریح را از دست داد. این که در وضعیتی زندگی می کنیم که دائما احساس می کنیم مشغول از دست دادن چیزهایی هستیم که باید بر آن چنگ بزنیم جالب نیست؟ جالب تر این که کسی حواسش نیست این وضعیت، استثنایی نیست و در هر صورت همیشه چیزهایی از دست می رود. حتی جالب تر این که تمام وقتمان را باید صرفِ هوشی کنیم که دائما حواسش باشد به چی

فرنگستان یا غرب (2)

از دفتر یادداشت:   حرف دیگر این که جامعه ایرانی های خارج از کشور نسبت به تصویری که مسکوب در یادداشت هایش ارائه می دهد تغییرات زیادی درش ایجاد شده است. آن روزها اغلب تبعیدی بودند.‌ اغلب سیاسی بودند. مستقیما یا غیر مستقیم.‌ حرف ها و کارهایشان در رابطه با ایده و عملکرد سیاسی شان تعریف می شد. قشرِ نسبتا محدود فرهیخته ای بودند که به دلایل یا ناچاری هایی تا حدودی مشخص از ایران زده بودند یا رانده شده بودند بیرون. حالا اما چنین نیست. البته من شناخت کافی از جماعت ایرانی های خارج کشور ندارم و هیچ کس هم نمی تواند داشته باشد. اصلا تصویر ثابتی وجود ندارد. و این خود اولین تغییر اساسی است. ایرانی های مختلف (از هر نظر) در سال های اخیر به دلایل متنوع به شکل های متنوع به اروپا و آمریکا و ترکیه و جاهای دیگر مهاجرت کرده اند و مي كنند. همه نوع آدمی در آن ها پیدا می شود. همه جور سرگذشتی در آن ها هست. از جنس هر نوع آدمی که در ایران هم می بینیم. اغلب اما مطابقِ روحِ زمانه فردگراتر شده اند. اغلب کاری به کار سیاست ندارند. ترس های درونی شده ی قوی دارند. نسبت به غربی ها احساس حقارت می کنند و به شکل های مختل

یک تخیلِ سیاسی

 حاکمان خاورمیانه یا عرب اند یا سنی یا هم عرب اند و هم سنی مگر ایران و اسرائیل. فارغ از همه ی جار و جنج ال ها، معادلاتِ خونین و پیچ در پیچِ منطقه به جایی کشیده است که پایداری این دو سازِ ناکوک، در هم گره خورده است. بقای این دو در دشمنی شان با یکدیگر است. جمهوری اسلامی ایران منهای اسرائیل خیلی چیزها کم دارد و اسرائیل نیز در این سال ها ایران را بارها بهانه کرده است. حالا کاری ندارم. چیزی که می خواهم بگویم چیزِ دیگرِ مهم تری است .  لابد بر حسبِ چیزی که گفتم و بر خلاف انتظارتِ ایرانی ها، برای سطوحِ مختلفِ افکارِ عمومیِ جهان عرب از روشنفکران تا مردمِ کوچه و بازار در نهایت ایران با اسرائیل و آمریکا فرق چندانی ندارد. حاکمیت ایران نیز به پشتوانه ی افکارِ عمومیِ نژادپرست و اسیرِ پروپاگاندای ایرانی در این سال ها آنقدر در کشورهای مختلف گندکاری راه انداخته و جنایت کرده است که این بی اعتمادی و گاهی نفرت ریشه های عمیقِ ترسناکی پیدا کرده اند. البته افکارِ عمومیِ عرب نیز یکدست نیست و من هم اینجا چنین ادعایی نکردم اما به نظر نمی رسد بتوان گفت جوِ غالب غیر از این است. چنان که حتی آن گروه ها که مر

فرنگستان یا غرب؟ (1)

   از دفترِ یادداشت:  چطور می شود که ایرانی هایی که به اروپا می آیند، خواسته ناخواسته، بیشترین همدلی و همصدایی را با راست ترین گروه های سیاسی در اروپا دارند؟ به این وضعیتِ متناقض باید از کدام سو نگاه کرد و آن را توضیح داد؟ گور پدر همه چیز! زمین زیر پای خودشان را دارند می لرزانند. امروز در یک نمایشگاه دوره ایِ کتاب، کتابچه ای دیدم به نام ایران.‌ عکس های سفرِ یک ولگرد ایتالیایی بود در خیلی سال ها قبل. تصویر روی جلد یک فتومونتاژ بود از یک مرد هندوی کت و شلواری و کرواتی با یک لبخند ملیح و آن عمامه مانندی که مردانِ سیک بر سر دارند. پشت سر او هم یک مناره ی مسجد و چند تا چیزِ احمقانه دیگر. برای این ها اینقدر ما بی تمایز و تفاوتیم. شرق شرق است دیگر. هند و ایران ندارد.‌ طرف ایرانی اما اینجا هم حالش از عرب ها و پاکستانی ها به هم می خورد و متقابلا احتمالا آن ها هم همچین دل خوشی از ما ندارند. چند روز پیش اتفاقی  آقایی را دیدم که خیلی اتفاقی تر بحث به جایی کشید که می گفت من مسلمان نیستم و سعی می کنم به خانواده، دوستان و دانش آموزانم این جرات را بدهم که نامسلمانی خود را ابراز کنند. می گفت هر

وضعیتِ دشوار مواجهه با هنرِ معاصر

  ادعایی به گزافه نیست اگر بگویم که ما (مایی که به هر طریق درگیرِ فرهنگ و هنر هستیم) در مواجهه با هنرِ معاصر دچارِ سردرگمی های فراوانیم. نسبتمان با اثرِ هنریِ معاصر مشخص نیست. از در شگفت ماندن فراتر نمی رویم و زبانمان جز به یک سری صفاتِ مکررِ معناباخته نمی چرخد. در شگفت ماندن و آن سری صفاتِ ناروشن خلاصه ی اغلبِ نظرات مثبت و منفی درباره ی هنر و هنرمندانِ معاصر است. این دو طیف خوش آمدن یا نیامدن در یک نقطه تفاوتِ خاصی با هم ندارند و آن نیز راز آلود کردنِ اثر و آمیختنِ هر چه بیشترِ آن با پیش داوری هاست. در واقع مواجهه ی ما مواجهه ای غیر انتقادی است حتی اگر از ریختِ این آثار متنفر باشیم یا تن و جانمان از اشتیاق به لرزه بیفتد. انتقادی نیست چرا که توانِ فهمِ حداقلی نیز وجود ندارد. برخوردی از سرِ اتفاق، تفریح، فخر یا اجبار که گره از گرهی باز نمی کند و به هر دری می زند باز در خود وامانده است. به تعبیر دیگر آن چه از آن به عنوان وضعیتِ دشوار در مواجهه با آثارِ هنریِ معاصر نام برده ام به دو نوع مواجهه ی فوری دامن زده است و از آن جا که در ایران به ندرت کسی از از این مواجهه های فوری فراتر م