رو به این پنجرهی عمود توی اتاق کنارِ همین میز مطالعه
نشستهام. نیمی از این تصور آسمان است. آبیِ کمرنگِ دمِ غروب. چه رعد و برقی. یک
دم پارهپارهی ابرها را دیدم. خطوطِ روشن. جرقه. جرقه. جیغِ رگهای آسمان. آن زیر
نورِ کمرنگ هی رنگ میگیرد و هی میمیرد. باز روشنی. یکسره روشنی. یکسره اما فقط یکدم.
نیمِ دیگر این ساختمانِ حومهای با رنگِ رفتهی دمِ غروبش. کرکرهی پنجرهها همه
کشیده پایین. در وسطِ این قاب، چند تا درختِ سرو. جُم نمیخورند. صدای آوازِ دختری.
بلند. با هر چه در توان. صدای آوازی که هیچ خبر ندارد اینجا نوشته میشود. چه نفسی
دارد. چه رعدی. اوه. خطوطِ بیشتر. جیرجیرِ یکسره دمادمِ جیرجیرکها و گاهی هم
پارسِ سگی. واق واق. جیغ جیغ. مخلوطِ سر و صدا، آوازهای آدمیان. را شنیده ای؟ صدای
بادی از دور با هوا آغشته. گاهی هم ماشینی رد میشود. یا دری بسته.
به خودم از پسِ خودم فکر میکنم. به یکی که نشسته روی صندلی
کنارِ یک میزِ مطالعه رو به عمودِ پنجره. نیمی از پسزمینهی تصویرش آسمان. نیمِ دیگر
پریدهرنگِ دیوار و سفیدِ کرکره. چراغی از درزِ پنجرهی پایینی روشن میشود. با
گذرِ زمان پیش میرود. صدای باد کِشیدهتر میشود. چه رعدی چه برقی. کمکم باید
باران بزند. جیرجیرِ بلند و بلندترِ جیرجیرکها. سروصدای چند نفری به گوشش میخورد. لابد. در یکی از همین ساختمانهای کناری. باران میزند به سرش. لابد. سروِ میانهی پسزمینهی تصویرِ او اما جُم نمیخورد. پیشزمینه خودِ اوست. خودِ میانهی قاب. پشت به قاب. رو
به پنجرهی باز در فضایی بسته. آسمان به آنی روشن میشود و به آنی خاموش. آخراش
است. واقواقِ سگی در هوای باد گم میشود و باد در صدایِ یکدستِ باران.
یک روزِ تکراریِ تمام.
نظرات
ارسال یک نظر