رد شدن به محتوای اصلی

هیچ زبانی اصیل نیست؛ مختصری درباره ی روابطِ متقابلِ زبان با زبان، گویش با گویش و زبان با گویش

 این یادداشتِ مختصر بخشِ کوچکی از کاری است که مدتی است به آن مشغولم و حالا حالاها کار دارد. این را قلم انداز و با توجه به ادعاهای در جریان و تنش های رو به افزایش نوشته ام. هیچ بدم نمی آید خوانده شود و پیرامونِ آن بحث و نقدی در بگیرد. اما انتشارِ یادداشت های چند ماهِ پیشمان در سایت های محلی بهم ثابت کرد که اغلب کسی با متن سر و کاری ندارد. حوصله ی خواندن نیست. در هر دو طرفِ ماجرا یک سری حرف های بی پایه در حالِ رد و بدل شدن است که در این آشوبِ فراگیر جز وحشتم نمی افزاید. بنابراین این بابِ گفتگو را همینجا فراز کرده نگه می دارم تا حداقل خودم بدانم چه در سر دارم و نقشه ی راهم باشد.

 

   هیچ زبانی اصیل نیست. اگر اصالت را سرچشمه در نظر بگیریم، حتی اگر چنین سرچشمه ای روزی روزگاری وجود می داشته است، هیچ زبان و گویشی امروز خودِ آن سرچشمه نیست. ماهیتِ پویا و دائما در حالِ تغییرِ زبان در اغلبِ تعبیرهای رسمی و غیرِ رسمیِ جناح های درگیر و بیشتر متخصصین نادیده گرفته می شود. مرزِ میانِ زبان و گویش هم مرزِ مشخصی نیست که همه بر سرِ آن توافق داشته باشند. جر و دعوایِ بیخود هم بر سرِ مرزگذاری نباید داشت. حتی الامکان باید سیالیت و پویاییِ درونیِ زبان و روابطِ متقابلِ آن را دریافت.

 

 در این یادداشت من زبان را زبانِ مکتوبِ رسمیِ نوشتاری و گویش را به معنیِ گفتارِ رومزه ی اغلب شفاهی به کار برده ام. گفتن ندارد که هر کدام از این واژه ها درجاهای دیگر معناهای دیگری هم ممکن است گرفته باشند اما مرادِ من در این یادداشت چنین است که گفتم.

 

 زبان صِرفِ گرامر/ دستور/ صرف و نحو نیست. صِرفِ واژگان نیست و صِرفِ هم نشینی و جانشینی هم نیست. زبان ترکیبی از این هر سه است و حتی بیش از این. به بیش از این فعلا کاری ندارم. مساله این است که سطوحِ مختلفِ زبان را دریابیم. تاثیرِ هر زبانی بر زبانِ دیگر در هر کدام از این سه سطح ممکن است اتفاق بیفتد. فرضا ورودِ واژگانِ یک زبان به زبانِ دیگر. یا تاثیری که نحوِ زبانی بر زبانِ دیگر می گذارد. و البته تاثیرِ هم نشینیِ کلماتِ یک زبان بر زبانی دیگر. این سه تداخلات و هم پوشانی هایی دارند اما امکانِ تمایز هم هست. امروز تاثیرِ انگلیسی بر همه زبان های دنیا در سطحِ واژگانِ صرف نیست. بلکه نحو و هم نشینیِ زبان ها را هم تحتِ تاثیر قرار داده است. دیروز تاثیری که فارسی از عربی می گرفت صرفا در سطحِ این واژگانِ عربی که به کار می بریم نبود و نمانده. در سطوحِ دیگر هم بود و مانده. فارغ از کم و کیفِ آن می گویم و صرفا محضِ اطلاع. وقتی من می گویم کاری کردم کارستان ظاهرا واژگانِ این جمله فارسی اند. هیچ عربی هم گفته ی مرا متوجه نخواهد شد. اما هم نشینیِ این چنینیِ کلمات تحتِ تاثیرِ عربی است. یا وقتی می نویسند این کار توسطِ فلانی انجام شده است هیچ واژه ی انگلیسی به کار برده نشده اما در واقعِ تحتِ تاثیرِ انگلیسی سخن گفته شده. چه از این تاثیر آگاه باشیم و چه نه. ممکن است هیچ انگلیسی هم بلد نباشیم اما به فارسیِ انگلیسی شده ای بنویسیم یا صحبت کنیم.

 

 همه ی این مسائل پای گویش که به میان  آید شدت و حدتِ بیشتری هم می گیرد. همه ی آن سطوح که گفتم هست و با شدتِ بیشتری هم هست. چرا که زبانِ نوشتاری و رسمی محافظه کار است. حال آن که گفتارِ روزمره دائما در حالِ تغییر است. گویش ها مدام از زبان ها تاثیر می گیرند و بر زبان ها تاثیر میگذارند و خود از شهری به شهری، دهی به دهی و شخصی به شخصی متفاوت اند. گویش های مناطقِ خودمونی نشینِ خودمان هم از این امر جدا نیستند. اغلب گفته می شود که این زبان باقی مانده ی پهلوی است و اصلا خودِ پهلوی است و یا ریشه در آن دارد و خلاص. جنابِ لطفعلی خنجی هم در کتابِ محترمشان مقایسه هایی انجام داده اند. اما این فقط یک بخشِ کوچکِ ماجراست. اگر این جمله ختمِ ماجرا باشد با ماهیتِ سیالِ گویش در تضاد قرار می گیرد. اگر این جمله تمامِ ماجرا باشد یعنی متکلمانِ یک زبانِ مُرده ایم. چنین چیزی ممکن نیست. جای دوری نروید. به خودتان فکر کنید. به محله های مختلفِ شهر، به روستاها، به خانواده و هر کدام از دوستانتان. گویش ها وقتِ به زبان آمدن هر بار متولد می شوند. گویش گفتارِ رومزه ی ماست. خاصه که گویش های اَچُمی اغلب مکتوب نیستند. چنان که گویش های دیگرِ ایرانی هم چنین نبوده اند. زبانِ رسمیِ رایج نبوده اند. البته این به معنیِ انکارِ ریشه های این گویش ها یا هر کدام از گویش ها نیست. طبعا هم خوانوادگی ها و تباری در کار است. مساله ی من  گسترشِ معنای آن و نزدیک شدن به ماهیتِ سیالِ آن است. زبانِ پهلوی یک زبانِ مرده است. زبان ها مرده صرفا در دانشگاه ها موردِ مطالعه قرار می گیرند. گویش ها زنده اند. کوچه و خیابان دارند. حتی زنده تر و پویاتر از زبان. چرا که رخنه در زبانِ رسمی همیشه با تاخیر و تانی همراه است. کند است و با فاصله. گویش ها بی فاصله اند. هر بار تازه می شوند. تاکید بر عتیقه بودنِ زبانِ اچمی افسانه ای بیش نیست. تاکید بر عتیقه بودنِ هر گویشی برای گذاشتنِ آن در موزه و عتیقه جاتی هاست. تبار صرفا یک بخش از این گویش هاست. که برخی واژگان و برخی ساختارهای نحو را در بر می گیرد و قابلِ مطالعه است و درست و دقیق. در مقایسه این گویش ها زنده با آن زبان های مرده می گوییم این و این با آن و آن شبیه است در این و آن. همین! نه صرفِ پهلویِ قدیم، که چنین مقایسه ای را می توان با گویشِ شیرازیِ قدیم نیز ( که آن نیز مرده و جز چند متنِ مختصر چیزی از آن در دسترس نیست) می توان انجام داد. یا هر کدام از گویش های دیگرِ این خطه. همین مقایسه را باز جنابِ خنجی با زبانِ کردی انجام داده اند. اما گویش های مناطقِ خودمونی نشین در عینِ حال از زبانِ فارسی امروز بسیار تاثیر پذیرفته اند. به خصوص در صد سالِ اخیر و با توجه به آموزش عمومی و تلویزیون و رسانه ها همه ی گویش های ایرانی در معرضِ زبانِ رسمیِ فارسی بوده اند. موقعیتِ خاصِ این مردم و ارتباطاتِ گسترده ی دیرینه شان با هند و عمانات و حالا بحرین و قطر و کویت و .. ردی از گویش های این مناطق نیز بر گویش های ما بر جا گذاشته. غیر از فارسیِ رسمی، از گذشته تا به کنون، از دایره ی لغاتِ زبان های لاتین هم تاثیر گرفته اند. مثلا بسیاری از وسایلِ دنیای جدید به مناطقِ ما به واسطه ی کشورهای عربی، هند، انگلیسی ها و پیشتر پرتغالی ها وارد شده اند. خب آن ها نیز بخشی از واژگانشان را به جا گذاشته اند. این گویش ها حتی تاثیرشان از هندی و ملیواری و گویش های عربی و ... هم قابلِ توجه است. دقت کنید نمی گویم زبانِ عربیِ فصیح. زبانِ عربی فصیح کمتر تاثیر گذاشته. تاثیرِ زبانِ عربی فصیح بیشتر بر روی زبانِ رسمیِ سالیانِ پیش است. مثلا در نثرِ سعدی و متکلف نویسان دوره های بعدی. اینجا گویش های محلیِ عربی بیشتر موثر بوده اند. یکی مثلا در سال های اخیر گویشِ اماراتیِ جدید که زبانِ عربیِ فصیح نیست و تاثیرش بر گویشِ برخی از خودمونی ها در سطوحِ مختلفی که بر شمردم آشکار است و تحقیقی نیز در این باره درباره ی گویشِ منطقه ی بستک صورت گرفته است. طبعا با توجه به موقعیتِ جغرافیایی گویش های دیگرِ مناطقِ جنوبی هم موثر بوده اند. بندری، بلوچی، جتی، سواحیلی و ... که بعضا در ریشه ها اشتراکی نیست و این در پدیده ی عامِ زبان و به ویژه گویش ها اصلا چیزِ غریبی نیست. خاصیتِ آن است. گویش ها نقاطِ تلقی عناصرِ سیال با یکدیگرند. این در هم پیچی فارغ از هر تضاد و تعارضی است. حکمِ نهایی نمی توان درباره ی آن صادر کرد. عموما حکمِ نهایی مالِ زبان مُرده است. زبانِ زنده به حکمِ زندگی پا در گریزِ دائم دارد. پس ریشه ی گویشِ ما در زبانِ مرده ی پهلوی قابلِ مطالعه و بررسی و دقت است اما تنها یک جنبه از آن است. جنبه های مهم تری در امروزِ این مناطق و گویشِ ما وجود دارد.

 

 خلاصه ي حرفِ من در تاکید بر این که هیچ زبانی اصیل نیست این شد که زبان مجموعه پویایی از روابطِ متقابلِ دایمی است و گویش ها به وجهِ موکدی در سطوحِ همنشینی و جانشینی، صرف و نحو و واژگان، نسبت به زبان، سیال و در حالِ تغییر و تبادل اند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

طاقِ نور در خیالِ برکه؛ کمی درباره ی «برکه ی خشک» فیلمی از حسنِ بنی هاشمی

 از برکه ی خشکِ حسنِ بنی هاشمی (محصولِ 1351 سینمای آزادِ ایران، با بازیگریِ ابراهیم منصفی و طاهره هاشمی)، نسخه ی نیمه جانی مانده با صدای خراب و نخ به نخ شدنِ بافتِ تصویر. دیدنِ زیباییِ فیلم به دیدنِ زیباییِ آفتابِ در حالِ غروبی می مانَد که از پسِ گرد و غبارِ بندر در پشتِ شیشه ی ماتی به تماشای آن نشسته باشیم. دور و گنگ اما همچنان و هنوز زیبا .     از شیراز که به سمتِ لار در حرکت باشیم اولین گنبدهای برکه [1]  و مناره های مسجد خبر از جغرافیا و متنِ فرهنگیِ دیگری می دهند که امروزه هرمزگان و جنوبِ فارس و شرقِ بوشهر و آنسویِ خلیجِ فارس را در بر می گیرد. فیلم های حسنِ بنی هاشمی در بسترِ این جغرافیا هستی گرفته اند. مساجد و برکه ها پا به پای دریا نه فقط پس زمینه ی جغرافیایی، بنابر اهمیتشان در زیستِ روزمره ی مردم و حافظه ی فیلمساز، بُنمایه های آثارِ اویند. این عناصرِ جغرافیایی البته در فیلم های داستانیِ کوتاهِ او محلِ تجربه ورزیِ سینمایی قرار می گیرند و در آثارِ مستندش دریچه ی ورود اند به متنِ جغرافیایی-فرهنگیِ خاصِ این مناطقِ خودمونی نشین و بندری. در واقع کارنامه ی سینماییِ او در نسبتِ میان

یک خرده‌ای درباره ی شیراز و وضعِ بی مثالش

سردرِ این متن اعلامِ بیزاری از خیلی هاست که نه نامی از ایشان می برم و نه یادی ازشان می کنم.   سالِ اولِ دانشگاه بود که توفیق به سرش زد برنامه ای برگزار کند با عنوانِ عبید زاکانی و با محوریتِ طنز در ادبیات. ما هنوز یک مایی بودیم آن وقت. از روزهای مدرسه‌ی توحید، انجمنِ باهمانِ تنهایان و گروهِ تلگرامیِ «پر وا». این فاصله بین پر و وا هنوز انقدر زیاد وا نشده بود که شد. تصمیم بر دعوت از جوادِ مجابی بود. او که هم مفصلا درباره‌ی طنز کار کرده بود. هم رمانی با محوریتِ عبید زاکانی داشت و هم اهلِ قزوین بود. ما بی‌پروایان شدیم دست‌اندر‌کارِ برگزاری آن برنامه که به مدیریتِ خودِ محمدحسین برگزار شد. یادِ آن روزها به بهانه‌ی حرفِ دیگری است که هر چه پیش برویم معلوم‌تر می‌شود.    کیفِ چرمِ مجابی از همان دمِ ورود به فرودگاهِ شیراز سپرده شد به من.   کیفی معمولی نبود. از بر‌و‌روش هم پیدا. مهم‌تر از بر‌و‌رو اما تاکیدِ خودش بود. گفت می‌دانی این کیف را از کِی دارم؟ از زمانِ جشنِ هنرِ شیرازتان. من جوانی بودم که خبرنگاری می‌کردم برای جشن. به هر کداممان یکی از این کیف‌ها دادند و تویش هم یک ویسکیِ ن

زبان محلی؛ فرصت یا محدودیت؟

    به مناسبتِ روز جهانیِ زبانِ ‌مادری در روز دومِ اسفند گفتگوی یک ساعته‌ای داشتم با عنوانِ «زبان محلی؛ فرصت یا محدودیت؟» در صفحه‌ی اینستاگرامِ گروهِ نردبانِ گراش . گفتگویی به پیشنهاد و برنامه ریزیِ دوستانِ عزیزِ گراشی‌ام و با محوریتِ مناطقِ خودمونی‌نشین/اچمی‌زبان.   فرصت کوتاه بود و شرحِ مسائل بمانَد برای وقتِ انتشارِ کارِ پیشِ رو.  در این‌جا من در پیِ تعیین و تکلیف برای کسی نبودم. غرض طرحِ یک‌سری استدلال و شواهد بود بر حسبِ دیدگاه و مطالعات و تجربه‌ی زیسته‌ام.  ساختار ارا ئه‌ ی بحثم را اینطور می‌توانم خلاصه کنم: از وجوه سلبی عموما نسبت  ‎ داده‌‌شده به گویش‌ها/زبان‌های محلی شروع کردم. این وجوهِ سلبی، محدودیت‌ها یا چنان که توضیح داده‌ام پیش داوری‌ها، موارد و ابعاد گوناگونی دارند. از عقلِ سلیمِ عرفیِ مردم و نگرانی‌های خانواده‌ها تا سرکوفت‌ها و در مقابلِ هم قراردادن‌های معلمین و متخصصین و پژوهشگران. در نتیجه‌ی انباشتِ همه‌ی این‌ها، زبان‌های محلی و گویشورانِ آن در موقعیتِ ضعف قرار می‌گیرند. این موقعیتِ ضعف اما ناگهانی پدید نیامده. نتیجه‌ی انتخاب‌ها/ ضرورت‌های سیاسی و فرهنگی خاصی است که