«یادتون/یادُت مَوابُدای.» عزیزی در واتساپ چند ماه پیش میگفت. اینطور ابراز دلتنگی میکرد. از آن وقت گاه و بیگاه بهش فکر کردهام. یک جور غرابت شاعرانهای در این طرز ابراز هست که در معادل فارسی آن یعنی دلم برایت تنگ شده نیست.
بیا تا از مصدر تنها فعل موجود در این اصطلاح شروع کنم. «بُدو» یا «بده» به هر دو معنای شدن و بودن در گویشهای اچمی به کار میرود. به معنی بودن مثلا وقتی میگوییم «اِندِه بدو» به معنی اینطور بوده است. یا به معنی شدن در این سوال که «چینگ اُتبدو؟» به معنى چطور شدهای. «وا» نیز پیشوندی است که به فعلها اضافه میشود. اغلب هم ضرورتی ندارد و تفاوت معنایی خاصی ايجاد نمیکند، گاهی بار معنایی تازهای با خودش میآورد (مثلا گرته با واگرته دو معنای کاملا مجزا از هم دارند) و در برخی فعلها مثل واجده هم ضروری است ومعمولا فعل بی وا به کار نمیرود. خلاصه کاربرد پیشوند وا لزوما مثل فارسی معنى دوبارگی آن فعل را نمیرسانَد.
اما در این موابدای یک شکل خاصی از وا هست که دقیقا در هیچ کدام از این دستهبندیها قرار نمیگیرد اما به دستهی دوم یعنی جایی که تفاوت معنایی ایجاد میشود نزدیکتر است.
حالا با چند مثال کاربردی به سراغ کار برد این وا میروم. اصطلاح «شوابده» به معنى بر سرش آمده است به کار میرود. یا «خدا بکا چی شَه نوابیت» به معنى خدا کند که اتفاق بدی برایش رخ ندهد یا بر سرش نیاید. پس به نظر این وا در کنار مصدر «بده» فعل را از حالت معلوم به حالت مجهول تبديل میکند. یا از بودن به شدن. یعنی اگر چه بده به هر دو معنی بودن و شدن به کار میرود اما وابده همیشه معنی شدن میدهد.
برگردان منظور جملهی مورد نظر به فارسی میشود: دلم برایت تنگ شده است. در این برگردان اما جای فعل و مفعول هم برگردانده شده است. یادتون موابدای در ترجمهی دقیق یعنی: یاد تو مرا دارد میشود. دارد مرا میشود چون فعل حالت استمراری دارد. مَوابیت نیست که بشود یاد تو مرا شد. آ یا a در گویش بستکی و دیگر گویشهای اچمی حالت استمراریساز است. مثلا «اُش گُت» یعنی گفت. «اَگُتای» یعنی دارد میگوید. در معادل فارسی در واقع فاعل و مفعول مشخص اما حالت فعل مجهول ماندهاست. غرابت شاعرانهی آن در همین است.
در یادتون موابدای این یاد است که به سراغ من آمده. گوینده اینطور از دلتنگیاش برایت یک یاد سمج مستمر میسازد. تویی که به سراغ من آمدهای. بر من حادث شدهای. به دلم افتادهای. دلتنگ تو هستم اما اختیاری در این دلتنگی نیست. کجا آدمیزاد مختار خیالاتش بوده؟ یادها ستارههای دنبالهداریاند که گاه و بیگاه به منظر خیال تابيده میشوند. حالا هم یاد توست است که دور من چرخیده و به من نفوذ کرده. انگار گوینده اصرار دارد که من نه فاعل این تنگی دل که مفعول آن هستم. من تو را خیال نکردهام خیال تو به سراغ من آمده و مرا به سوی تو کشانده.
خلاصه این یاد توست که فعال ما یرید است و منم که مفعول من یراد.
در گفتار روزمرهی فارسی این ماییم که یاد میکنیم. منم که یادت میکنم. تویی که به یاد من هستی. شعر فارسی اما جور دیگری هم اندیشیده است. شعر اصلا باید جور دیگر اندیشیدن باشد. مگر جانبخشی به خیال و قرار دادن آن در جایگاه فاعل یکی از مضامین تکرار شوندهی شعر فارسی و به خصوص حافظ نیست؟
میرفت خیالِ تو ز چشمِ من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
یا باز خودش:
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
چه یادیا موابدای!
چه خیالاتی که دارند مرا میشوند!
نظرات
ارسال یک نظر