فرض کنید یکی بخواهد «ناخدا خورشید» را از نو بسازد. فقط فرض کنید. تا یکی دوسالِ پیش می شد با خرابه ی خانه ی تبعیدی ها یک عکسِ یادگاری گرفت. حالا بعید می دانم از همان هم اثری مانده باشد. زمین های آن دوربر همه وقفِ امام شده اند. برکه ها تَرَک برداشته بی کس و کار مانده اند و شهرداری نمی تواند زمین ها را پس بگیرد تا بلکه بتوان ردِ تاریخی را نجات داد. البته غمی نیست. یادم به حرفی از محمدرضا اصلانی می افتد. «ما همه مصادره شده ایم.» جسم و جانمان اینجا و آنجا اسیرِ دست است لوکیشنِ یک فیلم که بمانَد. این شاید بدترین مقدمه ی ممکن بود برای ورود به بحثِ توامانِ روانیِ هیچکاک 1960 و روانیِ گاس ون سنت 1998. اما خب بنا به ضرورت گاهی از بدترین هام گریزی نیست. اما بحثِ اینجا: در نگاهِ اول به نظر می رسد گاس ون دست به ساختِ فیلمی زده که اگر هیچکاک در دهه نود زنده بود می ساخت. با یک سری تفاوتِ جزیِی نامهم. البته اگر در دهه نود زنده بود و دلش می کشید فیلمِ رنگی بسازد چون روانی به قصد، سیاه و سفید ساخته شده و نه از سرِ اجبار یا محدودیت. به هر حال عینا همان و با یک سری تفاوتِ جزییِ نامهم. این
... این خانهی جدید صاحب بخشی از خرابیهای من خواهد بود. بخشی از تقلای جانی که دائم در حال کندن و کندهشدن بوده است اما همواره به چیزهایی مومن. به چیزها و آدمهایی که از سر نمیگذرند. آنچه مینویسم بنابراین نه از سر گذشتهها که از سر نرفتههای زندگیام خواهد بود... ۸ بهمن ۱۳۹۸