از خواب پا میشوی طوری، یک خوابِ درازِ دوازده سیزده ساعته یکطوری، بیحالی و خسته. نگرانی بیموردی کلِ هوای وجودت را پُر کرده. اقلکم خبری از موردش نداری. چند تا خواب دیدهای. حالا شکستهشکسته یادت میآید. بغضت برای چیست؟ چیزهای خوبی از آن خواب یادت مانده. آنچه یادت نیست توی بدنت است. پخش در هوای وجودت است. اشک است که میچکد. چند تا چکهی غلیظ. کلِ روز را دیگر از دست دادهای. به هر وری خم میشوی فرقی نمیکند. هر کاری میکنی نمیکنی فرقی نمیکند. تو اراده نکردهای که چنین باشی. تو نخواستهای که اینطور بگذرد. تو نیتِ دیگری داشتی. اما مساله بر سرِ خوابی است که یادت نیست چیزی از آن مگر دو طرح از یک چهرهی آشنا. چهرهای در یاد و نه در مقابل. در مقابل، پشتِ آن چهره. موهای بلند. زیرچشمی تو مراقبی. آشنایی. میشناسی. لباسهاش را در میآورد. بهپشت ایستاده. تمامقد. زیبا. برجسته. بعید. سرت را میگذاری روی بالش، بر شانهی بلندِ مویی سر گذاشتهای. سرش را بلند میکند. هم اوست. آشنا. شناسنده. زیبا. نزدیک اینبار. خیلی نزدیک. سر به سر و چشم به چشم. مساله اما اینها نیست. مساله بر سرِ چیزی است که یادت نیست. بر سرِ تصمیمی که نگرفتهای. اختیاری که نداشته. مساله بر سرِ هوایی است که از تو پخشِ هوا شده حالا نَ فَ نَ فَ نَفَس اَش
بر سرِ روزی که پیر از خواب پا میشوی. هنوز همینقدر نگران و سرگردان و ناشناخته. بر تختخوابی که سرزمینِ توست. دور و نزدیک و شناسا و شناسندهی تو. آشنای بینواییات. پا میشوی و همهی روز عرقِ خشکشده روی پوستت را ورانداز میکنی.
خیر است. میگذرد.
چون میگذرد خیر است.
پاسخحذفیا شاید:
حذفچون گذشته است خیر است