I
Té t’vèd, putèll, sòuvra ai nôster côrp
la frèsca rušêda
dal tèimp perdû
تو میبینی، ای کودک، بر بدنهایمان
شبنم تازهی
زمان از دسترفته را
II
تازه متولد شده ماه، و در حال مردن است
در گذشتهای که انگار بازمیگردد
با سپیدهدم لاجوردی و در سکوت.
چیزهایی بیش از تماشای پیرامون در قلب دارم
شبی دیگر، ماه ناشناختهی دیگری
ستارههای نامطمئن
در چرخشی آرام
از این زندگی که چنان جادویی بازمیگردد
هر شب در آسمان نشانههایی است
از گذشتهی من
III
به مانند کشتیشکستهای صحیح و سالم سربرمیگردانم
و بر شانههایم
با دلی رقیق از گذشته
میبینم
اقیانوسی از پامچالهای خاموش
از بنفشی کمیاب
این رویایی دورتر از آسمان است
منظرهای از نوساقههای آبی
که روشنای آپریل خنکایش میدهد
زمان بیتکانی محو شدهاست:
پروانهها بیپروا میپرند
گلهای وحشی، ساکن و آرام...
آیا هنوز میتوانم وحشت کنم
از لهجهای که ناهمخوان است با
موسیقی نحیف دشتها؟
سرم را کودکانه بالا بگیرم
پریشان از شکافهای آسمانی
در میان حجاب آرام ابرها؟
اگر بلبلِ برآشفته
در آبی بایر
آوازهای روزانهاش را سر میدهد
با اشتیاق به آن گوشمیدهم، اما امیدی ندارم
من خواب نمیبینم، بیدارم
نظرات
ارسال یک نظر