رد شدن به محتوای اصلی

تکمله بر یک تخیلِ سیاسی؛ شیعه یا سنی؟ مساله این نیست!

 درباره ی یادداشتِ یک تخیلِ سیاسی و بر حسبِ برخی بازخوردها و سوء تفاهماتِ احتمالیِ ناشی از ضعفِ متن و بعد از گپی که با یکی از دوستانم داشتم و از آن جا که مبحثِ حساسِ مطرح برایم اهمیتِ خاصی دارد می خواهم چند و چونِ مساله را کمی برای خودم و شما خواننده ی احتمالی روشن کنم.

 اول آن که معترفم به انسجامِ نداشته ی آن یادداشت. توجیهم این است که خب یک یادداشت که بیشتر نیست. اما خب چنین نباید بود. پیشاپیش بگویم من تحلیلِ عینی از چیزی ارائه نمی دهم. چنان که چنین چیزی اصلا ممکن نیست. من نه می خواهم و نه می توانم سنی بودنِ خودم را انکار کنم اما این ربطی به آغازِ آن مطلب ندارد.‌ تک افتادگی ایران و اسرائیل صرفا اشاره به وضعیت صف بندی های موجود در خاورمیانه بود. مثالی بود تا به واسطه ی آن بتوانم توجه مخاطبِ فارسی زبان را به این فاصله ی عمیقِ دو جهان عرب و فارسی زبان جلب کنم.‌ همچنین تا ناکارآمدی سیاست های جمهوری اسلامی در منطقه و پروپاگاندای داخلی اش را مد نظر داشته باشم. البته که به هیچ وجه مخاطبِ من دولتمردان در دو سوی آب ها نیستند. چنان که وضعیت را می بینم و به هر نوع دلبستگی به هر کدام از این دولت ها در منطقه (اعم از سنی و شیعه) باید بدبین بود. پس نقطه ی آغازِ بحثم در واقع باید مساله ی شکاف عمیقِ ایجاد شده بین جهانِ عرب و جهانِ فارسی زبان می بود. عصرِ ارتباطات بی ارتباطی را شدت بخشیده است. ساده انگارانه است اگر مد نظر نداشته باشیم که رسانه های ارتباط جمعی همانقدر که می توانند به ارتباطاتِ بیشتر کمک کنند، به همان اندازه نیز فضایی برای قبیله گرایی ایجاد می کنند. فضایی که در نهایت منجر به شکافِ بیشتر می شود. در این شکاف نقشِ رسانه ها و گفتمان های معاند را نیز نباید قلم گرفت. این شکافِ خطرناک حاصلِ گفتمان های مسلط است. حاصلِ شکافِ میانِ گفتمان های مختلف. بازنمایی این شکاف در رسانه ها به واسطه ی گفتمان های موجود در واقع تشدیدِ این شکافِ عمیق است. 

 حالا حرفِ من پیش کشیدنِ یک امکانِ نادیده گرفته شده و اغلب هدر رفته بود (امکانی به واسطه ی حضور خودمونی ها/اچمی ها، برای هدر رفتن نیز یک مثالِ دمِ دستیِ زنده مرگ سه تن از سیاست مداران برجسته در همین یکسالِ اخیر در سه کشور عربی همسایه بود که هر سه ایرانی تبار بودند) پیشِ کشیدن این امکان در آینده مگر در مقابله با هر نوعی از مرکزگرایی، قبیله گرایی، طایفه گرایی، فرقه گرایی و ... نمی تواند اصلا معنایی داشته باشد.  در این باره نه چندان هیجان زده و نه چندان خوش بینانه باید قدم در راه نهاد. این ایده ی خام که بازنمایی های مختلف در صفحاتِ تاریخ و رسانه ها چیزی/چیزهایی را نادیده گرفته اند در واقع تنگاتنگِ مقابله با هر نوع گفتمانی باید پیش برود که خود پیشاپیش این شکاف را تشدید می کند یا سعی در برساختنِ یک انسجامِ دروغین و یک کلِ خدشه ناپذیر دارد. مثلا در ایران دستِ بالا نزدِ کسانی است که به طرقِ مختلف سعی در کتمانِ تفاوت ها و تمایزها به نفعِ سیاست های خودشان را داشته اند. از طرفِ دیگر، فرقه گرایی سنی و سلفی گریِ سیاسی در بین اهل سنتِ ایران نیز اگر چه نه چندان صدای قوی اما به هر حال موجود است و باز نسبتی با آن چه تجربه ی زیسته و زیستِ روزمره در این حدِ واسط نام برده ام ندارد و خود محصولِ بحران است.  پس لازم به ذکر است، چنان که پیش تر نیز در یادداشتی نوشته بودم و حالا باز با صدای بلند تکرار می کنم: شیعه یا سنی؟ مساله این نیست!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

طاقِ نور در خیالِ برکه؛ کمی درباره ی «برکه ی خشک» فیلمی از حسنِ بنی هاشمی

 از برکه ی خشکِ حسنِ بنی هاشمی (محصولِ 1351 سینمای آزادِ ایران، با بازیگریِ ابراهیم منصفی و طاهره هاشمی)، نسخه ی نیمه جانی مانده با صدای خراب و نخ به نخ شدنِ بافتِ تصویر. دیدنِ زیباییِ فیلم به دیدنِ زیباییِ آفتابِ در حالِ غروبی می مانَد که از پسِ گرد و غبارِ بندر در پشتِ شیشه ی ماتی به تماشای آن نشسته باشیم. دور و گنگ اما همچنان و هنوز زیبا .     از شیراز که به سمتِ لار در حرکت باشیم اولین گنبدهای برکه [1]  و مناره های مسجد خبر از جغرافیا و متنِ فرهنگیِ دیگری می دهند که امروزه هرمزگان و جنوبِ فارس و شرقِ بوشهر و آنسویِ خلیجِ فارس را در بر می گیرد. فیلم های حسنِ بنی هاشمی در بسترِ این جغرافیا هستی گرفته اند. مساجد و برکه ها پا به پای دریا نه فقط پس زمینه ی جغرافیایی، بنابر اهمیتشان در زیستِ روزمره ی مردم و حافظه ی فیلمساز، بُنمایه های آثارِ اویند. این عناصرِ جغرافیایی البته در فیلم های داستانیِ کوتاهِ او محلِ تجربه ورزیِ سینمایی قرار می گیرند و در آثارِ مستندش دریچه ی ورود اند به متنِ جغرافیایی-فرهنگیِ خاصِ این مناطقِ خودمونی نشین و بندری. در واقع کارنامه ی سینماییِ او در نسبتِ میان

یک خرده‌ای درباره ی شیراز و وضعِ بی مثالش

سردرِ این متن اعلامِ بیزاری از خیلی هاست که نه نامی از ایشان می برم و نه یادی ازشان می کنم.   سالِ اولِ دانشگاه بود که توفیق به سرش زد برنامه ای برگزار کند با عنوانِ عبید زاکانی و با محوریتِ طنز در ادبیات. ما هنوز یک مایی بودیم آن وقت. از روزهای مدرسه‌ی توحید، انجمنِ باهمانِ تنهایان و گروهِ تلگرامیِ «پر وا». این فاصله بین پر و وا هنوز انقدر زیاد وا نشده بود که شد. تصمیم بر دعوت از جوادِ مجابی بود. او که هم مفصلا درباره‌ی طنز کار کرده بود. هم رمانی با محوریتِ عبید زاکانی داشت و هم اهلِ قزوین بود. ما بی‌پروایان شدیم دست‌اندر‌کارِ برگزاری آن برنامه که به مدیریتِ خودِ محمدحسین برگزار شد. یادِ آن روزها به بهانه‌ی حرفِ دیگری است که هر چه پیش برویم معلوم‌تر می‌شود.    کیفِ چرمِ مجابی از همان دمِ ورود به فرودگاهِ شیراز سپرده شد به من.   کیفی معمولی نبود. از بر‌و‌روش هم پیدا. مهم‌تر از بر‌و‌رو اما تاکیدِ خودش بود. گفت می‌دانی این کیف را از کِی دارم؟ از زمانِ جشنِ هنرِ شیرازتان. من جوانی بودم که خبرنگاری می‌کردم برای جشن. به هر کداممان یکی از این کیف‌ها دادند و تویش هم یک ویسکیِ ن

زبان محلی؛ فرصت یا محدودیت؟

    به مناسبتِ روز جهانیِ زبانِ ‌مادری در روز دومِ اسفند گفتگوی یک ساعته‌ای داشتم با عنوانِ «زبان محلی؛ فرصت یا محدودیت؟» در صفحه‌ی اینستاگرامِ گروهِ نردبانِ گراش . گفتگویی به پیشنهاد و برنامه ریزیِ دوستانِ عزیزِ گراشی‌ام و با محوریتِ مناطقِ خودمونی‌نشین/اچمی‌زبان.   فرصت کوتاه بود و شرحِ مسائل بمانَد برای وقتِ انتشارِ کارِ پیشِ رو.  در این‌جا من در پیِ تعیین و تکلیف برای کسی نبودم. غرض طرحِ یک‌سری استدلال و شواهد بود بر حسبِ دیدگاه و مطالعات و تجربه‌ی زیسته‌ام.  ساختار ارا ئه‌ ی بحثم را اینطور می‌توانم خلاصه کنم: از وجوه سلبی عموما نسبت  ‎ داده‌‌شده به گویش‌ها/زبان‌های محلی شروع کردم. این وجوهِ سلبی، محدودیت‌ها یا چنان که توضیح داده‌ام پیش داوری‌ها، موارد و ابعاد گوناگونی دارند. از عقلِ سلیمِ عرفیِ مردم و نگرانی‌های خانواده‌ها تا سرکوفت‌ها و در مقابلِ هم قراردادن‌های معلمین و متخصصین و پژوهشگران. در نتیجه‌ی انباشتِ همه‌ی این‌ها، زبان‌های محلی و گویشورانِ آن در موقعیتِ ضعف قرار می‌گیرند. این موقعیتِ ضعف اما ناگهانی پدید نیامده. نتیجه‌ی انتخاب‌ها/ ضرورت‌های سیاسی و فرهنگی خاصی است که