از دفترِ یادداشت:
زندگی میدان از دست دادن جان است. این نقلی است از قولِ حضرتِ علی. این تنها جمله ای است از کل کتاب های دینی دوران دبیرستان که در خاطرم مانده. آن را جا و بی جا در حاشیه های متونِ درسی می نوشتم. زیر لب زمزمه می کردم.
اما بحث حالا بر سرِ از دست دادن است. ... می گوید فردا برویم فلان ساعت فلان وقت تا فلان چیز را از دست ندهیم. رفیقی در اینستاگرام دائما متون و وضعیت ها و استاتوس هایی را به اشتراک می گذارد که نباید از دست داد. فلان مطلب را به هیچ وجه از دست ندهید! بارها از دوستانم شنیده ام که دیدنِ فلان فیلم را از دست نده! یکی از بچه ها هر بار می گوید فرصتِ رفتن به فلان شهر را نباید از دست داد. اگر فرصتش شد و رفتیم، باز نباید فلان کار و فلان غذا و فلان تفریح را از دست داد. این که در وضعیتی زندگی می کنیم که دائما احساس می کنیم مشغول از دست دادن چیزهایی هستیم که باید بر آن چنگ بزنیم جالب نیست؟ جالب تر این که کسی حواسش نیست این وضعیت، استثنایی نیست و در هر صورت همیشه چیزهایی از دست می رود. حتی جالب تر این که تمام وقتمان را باید صرفِ هوشی کنیم که دائما حواسش باشد به چیزهایی که از دست می روند؛ اگر نجنبیم! این حس از قافله عقب ماندنِ دائمی و وقتی که از آن خودمان نیست و فقط از سرعتی به شدتی، از شیئی به خیالی و از میلی به هراسی می لغزد.
در این هول و ولوله ی وسواسِ دائمیِ ترسِ از دست دادنِ خیلی چیزها و دِ بجنیدن ها، آن جمله ی سرِ متن، زمزمه ای اطمینان بخش است. اندکی، اگر چه موقت، در امان نگهم می دارد. دلم می خواهد به آرامی برای خودم تکرار کنم. زندگی میدان از دست دادن جان است و بس. خلوصِ این امرِ مطلق در این وانفسا نه هراساننده که آرام بخش است. زمان عمومی شده را به شمارشِ تیک تاکِ قلب بر می گرداند. در زندگی فقط یک چیز از دست می رود و به دست نمی آید؛ آن نیز جانِ آدمیزاد است! چه شعفی بیش از این!؟
30 دسامبر 2019
نظرات
ارسال یک نظر