با امیرحسین حرف ها زدیم و دو نکته ای که باید و در سرم کوبیده می شد را (درباره ی انتخابات و پس از واقعه) برایش شرح دادم. حالا منهای مثال ها و جزییات، اصلِ حرفم را اینجا خلاصه می کنم:
یکی این که بله درست که منطقه ی ما شرایطِ به کلی متفاوتی از شهرهای دیگر و بزرگ دارد. عواملِ تعیین کننده عواملی دیگراند. آگاهیِ مردمانش از جنسی دیگر اند. دغدغه هایشان با دغدغه های یک شیرازی یا تهرانی همخوان نیست. این حرف درست است. چنان که هر منطقه ای با منطقه دیگر متفاوت است. چنان که شرایطِ ایران با اروپا و غرب فرق می کند. چنان که همه ی آن مدل های نظری را نمی شود از زمینه شان خالی کرد و بدون هیچ احتیاطی مو به مو به شرایطِ امروز و تاریخ ایران و خاورمیانه تسری داد. چنان که اصلا اروپا و غرب هم یکدست نیست. چنان که ایتالیا نیز با انگلیس فرق دارد. چنان که فرانسه هم با آلمان فرق دارد. چنان که جنوب و شمالی بودن در ایتالیا هنوز که هنوز است تعیین کننده است. طوری که حتی منِ بیگانه هم در همان برخوردِ اول متوجه می شوم. اما این مساله هرگز به معنای استثنا بودگیِ ما یا یک وضعیتِ خاص نیست. مثلا این که بوروژوازی به معنیِ اروپایی اش در ایران وجود ندارد به معنایِ این نیست که ما طبقاتِ مختلفِ اجتماعی نداشته ایم و بوروژوازی درباره ی ما به هیچ وجه صدق نمی کند. ما هم بخشی از وضعیتِ موجودیم. با همه ی مختصات خاصِ خودمان، بخشی از یک وضعیتیم. بنابراین ما هم بوروژوازی مخصوصِ خودمان را پرورش داده ایم. این که سرمایه داری ما از جنسِ آمریکایی اش نیست به این معنا نیست که ما سرمایه داری به طور کلی نداریم و قس علی هذا. در واقع به همان اندازه که تسریِ ساده انگارانه ی نظریاتِ علوم انسانی در خاورمیانه خود می تواند به سلطه بینجامد به همان اندازه استثنا بودگیِ ما نیز حرفی از اساس استعماری است.
نکته ی دوم این که عمقِ فاجعه در منطقه و کشور فراتر از این حرف هاست. شاید مشکل از جایی شروع شد که مذهب گره خورد به سیاست و نقدِ سیاستِ موجود در هر سطحی پیوندِ نالازم و ناجوانمردانه ای خورد به نقدِ مذهبی. در این باره حرف ها زدیم که اینجا جای گفتنش اینجا نیست. اصلِ حرفِ من این است که تجربه های پیوسته ی خفگی و سرزنش و سرکوب عموما بسیاری را از بازی پرت کرده بیرون. سنی های ایران اصلا جزیی از ماجرا نیستند. این جزیی از بازی نبودن لایه های عمیق ترِ نادیده گرفته شده تری از این حرف ها دارد. آن ها، مثلِ خیلی های دیگر در خیلی جاها، جز به خائنانه ترین شکلِ ممکن، جز به دفرمه و تهی شده ترین بی شکلیِ ممکن، جز در تایید و تحکیمِ وضعیتِ موجود، هیچ اجازه ی بروزِ رسمی ندارند. این به ویژه در مناطقِ اهل سنت و مناطق پیرامونی صدق و شدتِ دوچندانی دارد وقتی به این هم فکر کنیم که این وضعیت پذیرفته شده است. طبیعی نموده می شود. ترکش های آن را می شود تا سکوت ها و بغض های شخصی دنبال کرد. تا حسی که معلق است حتی در هوای رابطه های معمولیِ زندگی رومزه. از ترکش های آن جان و روان و اعمالِ معمولی ما هم در امان نبوده است. چه بدانیم و چه ندانیم. چه متوجه باشیم و چه نه. ترس های فروخورده ی درونی شده شکل های زندگانی شخصی و اجتماعی را تعیین کرده اند. مثال ها و نمونه های عمقِ فاجعه که خبرِ ترسناکی را در خود خفه کرده است را فعلا نمی نویسم. بازگوییِ آن در یکی دو سطر، عاری کردنِ آن از اهمیتش است. آن را باید به وقتِ خود و به حد و فهمِ خود شرحه شرحه شرح بدهم.
نظرات
ارسال یک نظر